;
من یک زن هستم ......باتمام احساسات خالص زنانه .....
مجسمه های من نیز زن هستند ..زنانی بدون چهره امالبریز ازعشق ،محبت ،عاطفه وخلوص که گاه درحدفرشته شدن معصوم میشوند...
....شعری دیدم ازبانوشادروان سیمین بهبهانی که عجیب وصف الحال کارهای من بود وبرای من عجیب جالب بود که او درقالب شعر بیان احساس نموده بود ومن درقالب مجسمه .... زنی را می شناسم من که شوق بال وپردارد
ولی ازبس که پرشوراست دوصدبیم سفردارد
زنی را می شناسم من. که دریک گوشه خانه
میان شستن وپختن. درون آشپزخانه سرود عشق می خواند
زنی آبستن درداست زنی نوزادغم دارد
زنی می گرید وگوید به سینه شیرکم دارد
زنی باتارتنهایی لباس تورمیبافد
زنی درکنج تاریکی نمازنورمی خواند
زنی خوکرده بازنجیر زنی مانوس بازندان
تمام سهم او این است نگاه سرد زندانبان .....
زنی را می شناسم من .......