;
به درازا کشیده است! تا مرزِ شک به تقدیر؛ شک، ابهام میآورد و فضا را غبارآلود میکند. به راستی رنجِ بشر را پایانی هست؟!
حبابی مازوخیستیک تاریخ بشر را احاطه کرده است و رنجی خودخواسته را برایاَش تدارک دیده است. ما، آدمیان، بی آنکه بدانیم، سرمست از پیش رفتها و دستیافتها، رو به نابودی میرویم و هرروز درمعرض رنجهای ناشی از دست ساختهای "خود و برادرانمان" هستیم.
ما آینده را به آیندگان میسپاریم، بی لحظهای ترحم. بی رحم، تمام آنچه در اختیارمان است را میبلعیم و چیزی جز زشتی پس نمیدهیم. این گزاره به شدت بدبین است و نمیخواهد همان به اصطلاح موفقیتها را به دیدهیِ مهر بنگرد، چه، معتقد است آنچه هرروز بر آن پا مینهیم تنِ نحیف و بیمار زمین است که در چنگ "ما و برادرانمان" اسیر است.
ما حفر میکنیم، صاف میکنیم، سد میکنیم، مرتفع میکنیم، خون میپاشیم و به پیش میرویم. آنچه با هر قدم به جلو بیشتر در انتظارمان خواهد بود، فرارسیدن دورانِ خاموشی است. زمانی که صدای سکوت پسماندهای " ما و برادرانمان" گوش را کَر کند.