;
دوست عزیز حواست کجاست؟
دوست عزیز حواست کجاست ؟! در برابر هجوم تلخیها و برای فرار از روزمرگی چاره چیست ؟ این مجموعه به طور کلی بر محور تخیل فرار شکل گرفت. تخیل فرار به این معنا که تصور و خیالاتم را منجر به تصاویری کنم که در برابر قواعد مرسوم می ایستند.
خیال کردم که چطور به «پا» به عنوان عضوی آشنا، موجودیتی مستقل ببخشم و رهایش کنم تا در کارهایم چارچوب ها را شکسته و آنچه می خواهد را انجام دهد و در جایی که می خواهد باشد؟ پاهای نقاشی ها را به یک نسخه ی جدید از خودم بدل کردم تا با چاشنی خیال بر جبراً در جایی یا در موقعیتی بودن پیروز شوم. از رنگها کمک گرفتم تا هیچ ردی از یأس و دلسردی در این نسخه های تازه ام دیده نشود، دیده نشدن ناامیدی نه به معنی سرپوشی رنگین بر حضور آن که در واقع موجودیت یأس از کارها ساقط است و این شاید از معجزات رنگ باشد. گاهی چنان در این خیالات و سفرهای ذهنی غرق شدم که در نهایت مثل یک فرمانده باید این همه نسخه از خودم را اداره می کردم! فرمانده ای در مسیر امیدوار کننده و بی قاعده ی خیال.