;
نه آنی که دیده میشود،
نه آنی که پنهان مانده
تنها تکهای از «بودن»
در جامهای که سالها پیش
برای دیگری دوخته شده بود
من فقط ایستادهام
میان خاموشی قامت ها و فریادِ چهرههایی
که هرگز به زبان نیامدند
در این مجموعه، چهرهها نه از دل تاریخ آمدهاند، نه از دل خیال؛
بلکه از جایی میانهی نور و سایه،
جایی که صورتها نیمی پنهاناند و نیمی آشکار
هر تصویر، مکثیست بر یک لحظه خاموش
نه لحظهای پر از رویداد، بلکه لحظهای پر از حضور
گویی چهرهها آمدهاند تا فقط «باشند» — بیکلام، بیروایت، بیزمان